گفتم که راهیم...

گفتم که راهیم ...

چرا از من فرار می کنی نازنین من ؟

مگر نامه هایم به دستت نمی رسد؟...

مگر داستان  قلب عاشقم را برایت نگفتم؟...

مگر نگفتم که راهیم

گفتم که چند وقتی مهمان تو خواهم بود...

گفتم قرار است دیگر نبینی مرا

پس چرا فرار میکنی نازنین من...

من که گفتم راهیم...

ما با همیم اگرچه سیگارهای‌مان را تنها می‌کشیم

ما با همیم اگرچه سیگارهای‌مان را تنها می‌کشیم

تا در هیچ سطری از شعر تو اتفاق نیفتم

و توی تلفن نگوییم که دوستت دارم

از موهای فرفری من تا انگشت های کشیده تو

و چشم‌هایت که به آدم خیره نمی شوند

که دردی داغ از سر انگشتانت به سلول هایم می رسد

سرم را به شانه‌هایت دعوت می‌کنی  وتو ی هر سلول یه دوستت دارم نقطه می بندد

به هق هق می افتم و در تنت تکان می خورم

تو آدم را محکم‌تر فشار می‌دهی  و من خون دار تر به دوستت دارم فکر می کنم

هم‌اتاقیم بیدار می شود  دست هایت تمام شده و بهترین فرصت گریه از دست می رود ...