عاشقانه

سرم را روی چینهای با محبت ( بودنت ) می گذارم و صورت پر چین خاطرات را بارانی میکنم.

تو را طلب می کنم ای دورتر از یک آرزوی من ! من اینجا بس دلتنگم و پیشانی ام ساییده بر در های انتظار است و تو از اینجا به فاصله ی همه ی ( پیوستنها ) دوری !

دستانت را می بوسم و روی پهنه ی قالی جای پاهایت را با آب می دهم تا باور ( بودنت ) در تارهای این خانه رشد  کند . روزی دستانی غریب از لمس عشق ، با دستهای تو آمیخته خواهد شد .

اسمت را روی کنده بزرگترین درخت ( صبر ) میکنم ، تا جای زخمهای ( با هم بودن هایمان را) برای همیشه در خاطره های بی ما بودن جاودان شود .

پیش از تمام شدن سال می آیی

پیش از تمام شدن سال می آیی

پیش از تمام شدن ماه

پیش از تمام شدن این کار

پیش از تمام شدن  این روز

پیش از مرگ این لحظه ...

پیش از این که به گریه بیفتم

سر انجام می ایی ...

پیش از اینکه این شعر به پایان رسد

پیش از ان که مرگ از راه رسد ...

تو پیش از عشق

تو پیش از مرگ

تو از همه زودتر خواهی رسید ...