به تو می اندیشم !

به تو می اندیشم ! به تو که دشت این روزها را با من پیمودی . به تو که در هراس رها شدن ، تلنگرهای خشمت ، فریادی برای پرتاب شدن بود . به تو که دستانت آشیانه قدرتمند یک ((دلجویی)) بود . به تو که از پیچ آخر جدایی ، دستانت تا ابد یک ((یاد)) برایت تکان می خورد و تو دورتر و دورتر می شدی.

نمی گویم سراپا شورم ! و شرر این نفرت تن خشکیده تو را به آتش می کشد نه ، نمی گویم نه من برایت غمگنانه نمی خوانم و اینجا، این محدوده در حصار کشیده را برایت به تصویر نمی کشم و نمی گویم که چند طوفان بعد از تو قامت مرا خم کرد و چند غربت سهمگین، ساحل ((خوشدلیم)) را شست و آن دورها چه آواز تلخی شنیدم.

 

من فقط امشب در این سرمای سوزنده ((بی خویشتنی)) به تو می اندیشم . به روزهای خوش ((ما شدن)) . به تو نگریستم و گریستم!