
پیشانی ام را که در آفتاب دشت ها سوخته برای تو می آورم و یکه وتنها در جهنم آتش آفتاب سوخته برای تو می آورم .
پیشانی ام را که حتی به خاطر گلهای حلقه دار آویزارن کرده ایم خم نشد برای تو می آورم ، می خواهی تازیانه اش بزن می خواهی نوازش کن !
قلبم را که در آرزوی با تو بودن است و چون کوههای آتشفشان شعله کشید و سوخت ، قلبم را می خواهی به دشنه اش بسپار ! می خواهی در آغوشش بگیر ! برای تو می آورم .
دستهایم را که ستاره ها را از آسمان چیده اند ، برای تو می آورم .
محبوب من !
دستهایم را برای تو می آورم می خواهی زنجیرشان بزن ! می خواهی در دستهایت آرمشان کن ...
|