در انتظار تو

  

هر شب که چشمانم را بر روی هم می گذارم 

در دلم آشوبی است 

و به راستی که جوشش درونم را احساس می کنم 

می دانی چرا؟  

چون که امید دارم که شاید ببینم تو را در خواب 

حتی اگر شده یه نگاه کوچک از پشت پنجره ی چشمانم 

هر صبح که چشمان را می گشایم 

معبودم را هزاران بار می ستایم  

که روزی دیگر را بر من ارزانی داشت 

می دانی چرا ؟ 

چون که امید دارم که شاید همین امروز 

تو را ببینم 

که حرف دلم را به تو بگویم  

من با همین آرزوها زنده ام 

ولی افسوس که هر شب و هر روز می گذرد 

وبه پایان می رسد  

اما انتظار رسیدن به تو هرگز پایانی ندارد .