این باران و این گورها که زنده زنده نفس می کشند کنار آدم پشت من تکیه می دهند . نگاهت از خاکستر باران تکیده می کند
در میان حلقه های آب می شکنی
می خندی و
دست های باران را برایم باز می کنی
نزدیک می شوی و فاصله ات را با من کم می کنی
رسوب می شوم بر باران
دیری نیست که دیگر
برای تن تو پیر می شوم .
سلام پیام عزیز بسیار زیبا بود مثل همیشه بی نظیر و تحسین بر انگیز
موفق باشی
بای
سلام.با موضوع یک فیلم منتظر نظرتم دوست گرامی
سلام پیام جان
من اپ کردم با یک دل نوشته
منتظرتم بای
سلام!
اولین باره میام اینجا .
کوتاه و خواندنی.
موفق باشی
صدر
سلام
امید که خوب باشید
خوشحالم که اجازه داشتم لحظاتی
در وبلاگ شما باشم و به آرامش روح برسم
موفق باشید