آخرین لحظه ی دیدار

 

در آخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان آسمان قلبم
بی تو بهاری نیست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.و به آرامی از من  فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که
آسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با تو بودن.