من پدر می خواستم توضیح عرفانی بس است...۱

 

صحبت از موسی و ذوق نورانی بس است

من پدر می خواستم توضیح عرفانی بس است

روح کامل گشت من هر روز لاغر می شوم

فصل تجرید از پیکر نگهبانی بس است

گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین

تیغ از رو بستند عرفان پنهانی بس است

بوسه ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت

پس ادا کن قرض خود را این صبر طولانی بس است

از پریشان حالیم هر قدر می دانی بس است

هر چه خوردم زخم بود زخم ...

من پدر می خواستم تو ضیح عرفانی بس است!

از روزهایم که عبور می کنی

    

از روزهایم که عبور می کنی رد پای گمشده ات را می بینم و تمام  

پیاده رو های عاشقی را می جویم تا نشانه ای از تو پیدا کنم  

اما با چشمانی خیس برگهای زردی را می جویم ! 

بعد از انتظار به تو روی پله ی غروب می نشینم  

مثل این است که سالهاست که پی تو می گردم  

 هزاران برگ زرد از تو  پیدا می کنم  

اما روزهایی که از تو گذشته اند در نگاه خیس من به خواب می روند . . .