نیاز

 

نیاز به بودنت را با تمام وجود احساس کردم اما حیف که نبودی  !دستهای خالیم زنگ نبودنت را به صدا در آوردند اما حیف که نشنیدی ! 

و چه درمانده ام من که بر چون تویی تکیه کرده ام!  

که حتی معنای نگاهم را نمیفهمی !

تو را به کدامین گناهت محکوم کنم که باز هم قلبم رای به آزادیت ندهد؟
تو را به کدامین محبت نداشته سوگند دهم که نگاهم را تنها نگذاشته و دستهای محتاجم را پس نزنی؟
ماه میدرخشد و ستاره ها سوسو می زنند!  

شب رسیده و دامن سیاهش را بر سراسر گیتی گسترانیده !  

و من در تاریکی شب چشم به راه درخشش ستاره های نگاهت هستم !