و شبی کنار پنجره ها عشق هم به داد ما نرسید

 

دوست دارم کنار تو باشم
مثل عکسی که روبروی تو...نه !
و شبی بشکنم به دست "خودم"
مثل بغضی که در گلوی تو...نه !
هِی نشستم کنارِ پنجره ها
زُل زدم به بخت و فال خودم
تا رسیدم به پرده ی آخر
گریه ها کردم به حال خودم
زنِ خواب های خاکستری ام
دو سه کوچه بیا به سمتِ دلم
بگو تا انتهای گریه کجاست؟
چشم هایت نمی کند ولَم
پشت دروازه های بی کسی ام
آن قَدَر بر زمین تو خوردم
پا شدم دوباره باز انگار
پشت چشم های بسته ات مُردم

. . .
و شبی
کنار پنجره ها
عشق هم
به داد ما نرسید .