نفرت

    

ببین از سر پوچی به شعر رو کردم دلم گرفته و بیزارم از زمین و زمان و حتی از خودم و از تو . از این دل فسرده شکسته ی خنثی به هیچ سمت و سویی توان رفتن ندارم چون اعتماد به چشم تو از دلم صلب شده . نه دوستی با کس اما دشمنی با عشق و با همه مردم و نه بی کسی و تنها . نگاه کن به نفرت چشمهای من از تو ولی بدان که همیشه از تو بیزارم لعنت بر من که به تو اعتماد کردم و لعنت بر تو که مرا تباه کردی. فقط از عالم و آدم دلم گرفته همین . 

نه در عالم کسی هست بزرگ و نه بزرگوار آدمی هست که هر دو نفرت من را کمی بجنبانند.

نظرات 2 + ارسال نظر
سام 23 مهر 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://hamnafa3.blogsky.com/

سلام پیام جان
خوبی داداش
این آپتم که خفن از تنهایی و نفرت گفتی ...
حق داری! هر چی از بی وفایی و نامردی بگی...
اما پیام جان اینا همیشه هستا!!! مهم اینکه با وجود اینا آدم بهترینا رو بسازه
مهم اینکه اینا باشه و ادم نشکنه .
اما تو کوه درد باش
طاقت بیارو مرد باش...
میگذره پیام جان سخت نگیر...

یا حق

سام 28 مهر 1389 ساعت 12:10 ق.ظ http://hamnafa3.blogsky.com/

سلام پیام جان
خوبی؟ کجایی داداش؟
کم پیدایی؟ همه چیز رو به راهه؟؟؟؟
نگرانت شدم
بیا طرفای ما

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد