جاده

نگاه که می کنم

این جاده

بهانه بی تو بودن را

هی دست انداز می رود

نه

می چرخد تو خیال من

تا حوالی تو

سو که بر می گردانم

پشت نگاه گرفته ی من

که خیال تو را

تا نمی دانم کجا کشاند

حالا برای ادامه ی این شعر

کا فه ای می خواهم

که کجا پیچید کنار آن

فنجانی از چشمان تو  که می نوشم

جاده بی تو راه می افتد

نه سری می چرخانی

نه دستی تکان برایم

حالا که فکر میکنم ، دست اندازها که به جاده

آمدند

ابتدای عاشق شدن من بود.

تکیه دادنم به دیوار ! برای پیوند به خیال تو!

دیروز

   دیروز

  یک سال تمام

 در جست و جویت بودم

 اما تو بر لب هایم خفته بودی

 بعد، اشتباها

 لب هایم را به بهار دوختم

 چشم هایم را به باران

 قلبم را به گل

  و تو

 با سپیده ی صبح

 شبنم شدی و به درونم غلتیدی

 تا گلی که در اعماق قلبم بود

 پژمرده نشود  ...

 

ساده لوح

      همیشه

     در امتداد خنده های تو

     چیزی به من میگفت:نه

     اما

    همیشه

    من

  ساده تر از آن بودم که بفهمم ...

 

چشمهایت ماله من نبود ...

    چشمهایت ماله من نبود ...

    ماله خودت هم نبود

     گاهی فکر میکنم

     اگر آن روز باران نمی آمد

     اگر آن روز باران راز چشمهایت را فاش نمیکرد

     من ساده دل خوش خیال...

    چه شعرها که برای آن چشمان غریبه نخواندم...

 

خاطرات خاکستری

بیا تا خاطرات خود را مرور کنیم

خاطرات خاکستری

انتظارهای سفید

اضطرابهای من در پی تو

بیا با زرورق خیال من

به آن خاطرات برگردیم

خاطرات سیاه

و قسم به چشمهای شیشه ای تو

که روزی صندلی های چرخ دار

من را به شهر حلقه دار

خواهد کرد!