برای هیچ کس

 

به راه نگاه می کنم
چشمانم را می بندم
و آمدنت را تجسم می کنم
و لی در دل می دانم
هرگز نخواهی آمد
کاش چشمانم
بسته میماند
تا ندیدنت را
احساس نکند
تاریکی پاداش ندیدنت است
حال که آرزوی آمدنت
بر تاریکی چشمان من
سنگینی می کند
بی هیچ گله ای
در انتظار دیدن تو
چشم باز نخواهم کرد

قانع

 

تو نیستی
من معتاد شدم
وهر شب جای دنجی می نشینم
کلمه کلمه تزریق می کنم
تاشاعر شوم
اما سال هاست
به قافیه های شعر نرسیده ام
حالا تمام بدنم تیر می کشد
وهنوز هم به یک روز که بوی تورا بدهد
قانعم . . . 

دیدن تو

 

اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟

خاطرات

 

همه عشقت ، همه مهرت ، توی حبس خاطراتمه
اگه یاد من نباشی ، یاد من همش باهاته
اگه من کسی ندارم ، اگه من بی تو تنهام
اگه قلبت مال من نیست ،اگه سرد ِ بی تو شبهام
اگه من یادت نمی یام ، اگه من پیشت حقیرم
حتی واسه خاطراتت ، بی نفس راحت میمیرم
اگه دورم ، اگه دلتنگ ، یاد خاطرات ِ تو هست
یاد خاطرات ِ شیرین که چشای منو می بست
چشای منو می بنده ، تازه می شه توی قلبم
گریه هام تموم نمی شن تا فقط با تو بخندم
من با یاد خاطراتت ، هنوز عاشق ِ تو هستم  . . .

زود می روم

 

هنوز انگشت خیس خاطراتم تو رو توی غرورش مشت کرده  بیا حالا که جز خوشبختی و تو
به من حتی خودم هم پشت کرده .  خیال دور بودن از تو حتی من رو تا مرگ می لرزونه گاهی
من این جا تو خودم تحت فشارم  تو اون جا روبه راه روبه راهی . از این دلواپسی ها دلخورم که

می رم یادم بره این بغض کم کم از این جا زود می رم، باورت شه دوری از تو تمام  نقطه ضعفمه

تو رو آروم می کردم ولی تو واسم همه دردم بودی تو بودی و فقط خونسردی و من کنار دلم با عشقم نشستم  .

تو بد کردی نه با من با خودت که از این با هم بودن ها رو جدای کردی  من کلافه م دلم آشوبه از دست غرورت می رم می رم تا  یادم بره این بغض کم کم  . . .