موج افنجار باران

 

این باران و این گورها که زنده زنده نفس می کشند کنار آدم پشت من تکیه می دهند . نگاهت از خاکستر  باران تکیده می کند

در میان حلقه های آب می شکنی

می خندی و

دست های باران را برایم باز می کنی

نزدیک می شوی و فاصله ات را با من کم می کنی

رسوب می شوم بر باران

دیری نیست که دیگر

برای تن تو پیر می شوم .