سردی دیوارها
به چشمانت
رنگ آسمانی می بخشد
دیری است که عشق از تو
در من نمانده
در زندان کوچک تو
ما شبیه پروانه ها هستیم
و برای گریز از یک دیگر
به شیشه های پنجره کوبیده می شویم
من برای نجات خود
گل های اتاقت را
آب می دهم
عطر آن ها
سردی لب های تو را دارد!
کاش قلبم رنگ تنهایی نداشت چهرهام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرف از یک روز بارانی نداشت
سلام پیام جان
پست بالایی بسته بود
من اپم تونستی بیا
موفق باشی عزیزم
سلام پیام جون
ممنون از این همه لطفی که به من داشتی بابت این وبلاگ قشنگت
سال خوبی برات ارزو میکنم