هیچ تا به حال دردی در راه گلویت افتاده است ، هیچ تا به حال پلک نگاهت در راه دیدار تازه ای درد گرفته است و مژگانت در ریل اشکها به پیشباز رفته اند .
امروز در خانه ی نگاه من پنجره ای به دیدار تازه تو گشوده شده است و این انتظار بر سر دیدگانم به خواب رفته است. به گمانم امروز روز خوبی خواهد بود اما یک چیز عذابم میدهد و این دردی در این گلویم است که میگوید خیال را به بادها بده تا دور شوند اما این بار همه چیز عوض شده است میخوام درد گلویم را بگویم ، بگویم که مدتهاست که رفته ای و میدانم بازگشتی در کار نخواهد بود
اما به دل خودم میگویم که روزی خواهی اما این هم یه خود فریبی است .
در سایه سار تنهایم برایم بگو کلمات را به بازی بگیر و برایم بگو از روزهای خوب به هم پیوستن ، از جفت شدن و چسبیدن انگشتهایمان میان درزهای فاصله .
نه شاید بهتر است بگذاریم زمان میان سکوت جاری لبهای ما به قضاوت بنشیند و این شب به زبان بیاید!
سلام قشنگ بود
سلام افتاده اره بد جور هم افتاده
خسته نباشی برو کردم
خیلی زیبا بود
بای
سلام پیام جون. خوبی؟
خیلی زیبا نوشتی.
ممنونم از لطفت. باز هم از این کارها بکن.
موفق باشی
خیلی زیبا و تاثیرگذار بود.
خون ها که به نام عشق در دل کردند
این راه نرفته را چه مشکل کردند
گفتند سراغ ماهی از آب بگیر
سهراب کجاست؟ آب را گل کردند
------------------
خسته نباشید واقعا عالی بود. وبلاگ جالبی داری.
خوشحال میشم به منم سربزنی
سلام.لذت بردیم که یک ایرانی با سلیقه را دیدیم.موفق و شاد باشی به ما هم سر بزن.منتظر نظراتت هستیم
سلام باز من این اهنگ وب تورو میشنوم و باز میزنم زیر گریه بابا کشتی منو
بروز کردم عزیزم سر بزن
منتظرتم
سلام بالاخه سکوتم رو شکستم و اپ کردم
خوشحال میمش بیای باای