ما با همیم اگرچه سیگارهایمان را تنها میکشیم
تا در هیچ سطری از شعر تو اتفاق نیفتم
و توی تلفن نگوییم که دوستت دارم
از موهای فرفری من تا انگشت های کشیده تو
و چشمهایت که به آدم خیره نمی شوند
که دردی داغ از سر انگشتانت به سلول هایم می رسد
سرم را به شانههایت دعوت میکنی وتو ی هر سلول یه دوستت دارم نقطه می بندد
به هق هق می افتم و در تنت تکان می خورم
تو آدم را محکمتر فشار میدهی و من خون دار تر به دوستت دارم فکر می کنم
هماتاقیم بیدار می شود دست هایت تمام شده و بهترین فرصت گریه از دست می رود ...
سلام دوست عزیز
وبلاگت خیلی قشنگه.
امیدوارم موفق باشی.
به کلبه ی کوچیک منم سر بزن خوشحال میشم.
اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده.
سلام پیام جان
خوشحالم کردی اومدی پیشم
منتظر حضور دوباره ات هستم
سلام پیام جان وبلاگت خیلی عالی بود
ادامه بده
دوستت فاطمه