ما با همیم
اگرچه سیگارهایمان را تنها میکشیم
تا در هیچ سطری از شعر تو اتفاق نیفتم
و توی تلفن نگوییم
که دوستت دارم.
از موهای فرفری من
تا انگشتهای کشیدهی تو
و چشمهایت
که به آدم خیره نمیشود
که دردی داغ
از سر انگشتانت
به سلولهایم میرسد
سرم را به شانههایت دعوت میکنی
و توی هر سلول
یک «دوستت دارم»
نطفه میبندد
به هقهق میافتم
و در تنت تکان میخورم
تو آدم را محکمتر فشار میدهی
و من خوندارتر
به «دوستت دارم» فکر میکنم.
هماتاقیم بیدار است
دستهایت تمام شده
و بهترین فرصت گریه
از دست میرود.
سلام دوستان عزیز بعد از 4 سال دوباره برگشتم امیدوارم شماها هم باشین و در کنار هم لحظات خوبی رو سپری کنیم هیچ فضایی مثل وبلاگ نیست و نخواهد بود.
یا علی
من او را دوست داشتم
اما او هرگز نمیدانست
و زیر لب به من میخندید
به این ترنم زیبای عشق
این عشق یه طرفه
من او را دوست داشتم
اما او هرگز نمیداند
من به او عادت کرده بودم
و غم و اندوه در من جایی نداشت
اما من به او میاندیشم
و حال من جا مانده ام
در این دیار
که هیچکس مرا درک نمیکند
و مانده ام که چرا تنهایم
میان سکوتی سرد
تا چشم کار می کند نیستی
این غم انگیزترین چیزیست که میشد دید
کاش کور بودم
چشمانم را بی حضورت نمی خواهم
دلتنگی نبودنت را به رخ لحظه هایم میکشند
از نبودنت و بودنم بیزارم !