کابوس های ماه آگوست

خاطرات شفاف و پاک

معصومانه

آلوده شدند در ملحفه های سفید . . .

هوا روشن شد

و او  رفت  . . .

روی میز .،

بطری های خالی

پیاله ای شکسته 

     و قهقه ای جنون آمیز

در سپیده دم آغشته به اشک .

تولد دوباره

خون در رگ هایم یخ زده

 

و فکرم از بی کرانگی عشق

 

تا ابدیت مرگ

 

نا له ی نیستی سر داد

 

هزار بار مردم

 

و هر بار

 

با شعری نو

 

از نو زاده شدم.

می خوا هم امشب برای تو بنویسم

می خوا هم امشب برای تو بنویسم

 

 

جالبه مگه نه؟ دارم این نوشته رو برای تو می نویسم برای تو که دیگر در این

 

 نزدیکیها

 

 

 نیستی برای تو که نیستی که مثل همه دیوانگی هایمان تو بشینی و من تند و تند

 

 

روی شلوار تو بنویسم!خیلی وقت است که از تو خبری نیست شاید بازم چمدان را

 

 

بسته اید و اینبار کجای نقشه مقصد است!؟؟؟؟اصلا شاید من دارم برای یک آدم

 

 

بی آدرس بی نشانی می نویسم ؟؟؟تو که مثل من نبودی من از دیوانگی ها  

 

 

دارم  که یکهو غیبم میزند و روزها و روزها از من خبری نمی شود!‌‌ ! باز هم

 

 

می نویسم ! فـــــــــــــــــــــــــــردا!

خیسی یاد تو :

یادهایمان اگر تو را با خود نبرند

من می برم

به سبب همان عاشقیت که هم تو می دانی و هم من

 

هیچ خیابانهای آن حوالی را که بی خیال و عاشق تویش پرسه می زدیم اگر خیابان آن حوالی

 

چشمش را بست و تو را ندید تا از من بگیردت من از تو نمی گذرم نه از تو نه از تمام آن

 

خیابانهای پر درخت که خاطراتی از ما و غش غش خنده هایمان دارند ولی لعنت به خط کشی

 

نا برابر مرزها که تو را از من دور کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

می دانم باور نمی کنی

صدای آبی ذهنت را

 

از پس هزار آیینه ی بخار گرفته شنیدم ،

 

چقدر آرام و دلنشین بود ،

 

اگر بگویم صدایت

 

آرام بخش تمام من است ،

 

اگر بگویم صدایت سبزینه های خیالم را

 

چون گیسوان تو ،

 

اسیر چنگالهای مهربان باد می کند

 

وبی خودانه به هر سو پرواز شان خواهد داد ،

 

اگر بگویم صدایت

 

لحظه های خاموش عمرم را

 

به شعاع خورشید نور باران می کند

 

اگر بگویم ...

 

می دانم که باور نمیکنی ،

 

همان خنده ی تمسخر آمیز تو برایم کافیست ...!