باغ پاییزی

رفتی و صدای خش خش برگهای دلم  را زیر پایت نشنیدی

اما برای همیشه ماند در گوش من آن صدای جانفرسا

رفتی آسوده خاطر  فارغ از تمام غمهای من

و من ماندم و باغ پاییزی و سرد

تو رفتی و حیا هم رفت تو رفتی و نجابت هم کوله بارش را بست

تو رفتی               

و بهاری که پیش از تو رفته بود

و دیگر هرگز برنگشت .

شب تولدت

چه غروب غم انگیزی!!

چقدر سخته تو شب تولدت تنها باشی

چقدر سخته تو  توی  شب تولدت  به جای فوت کردن شمعهای تولدت  به آسمون نگاه کنی  و آه بکشی  

نفرین نفرین نفرین  . . .

بر آن کس که شب میلادتو  را از من گرفت  و من با چشمانی اشک آلود زبانی ناتوان

و قلبی مالامال از درد سکوت میکنم . فقط سکوت تا خدا تاوان قلب شکسته من و اشکهای شب تولدت  را از آان که مرا تنها گذاشت بگیرد.

تولدت مبارک.

فاصله ها

تو با صدای گرفته نیز از آن سوی خط  ، نشان بعدی مرا نمی دانی در فاصله گشت و برگشت

گوشی را می گذارم نمی توانم جوابت را بدهم

که هنوز هم  باورم نمی کنم حضور تو را  ، حالا دیگر از چهار راه خیلی گذشته ام

که سر در میان دو دست  تو  می گیرم  ، فاصله ات را از آن سوی خط اندازه می گیرم 

بر می خیزم با زیر آستین گریه ام را پاک می کنم و با لبخندی میبینم که فاصله من و تو در آن سوی خط

چیزی بیش از یک پلک زدن چشمهایت نیست .

که از همه ی چهار راه های ساعتی

فراموش می شوم . . .  

گلایه

این چه اعتمادی ست که به تو کردم

به این چشمهایت هیچوقت نباید اعتماد کرد

تو را به چشمهایم می کشانی و از گذشته باز میگری

از کلاف سر در گم که هر چه گره میخورد به تو نزدیک تر نمی شوم

درست وقتی چشمم را می بندم

دیگر زیبای تو را نمیبینم

من را به بهانه ای روتوش می کنی و همه چیز را فراموش . . .

این چه اعتمادی ست . . .

هر چه از تو باشد سهم مرا بیش تر بده

خوابت را که با من قسمت می کنی  سهم مرا بیش تر بده

تا هر چه را که دیده ای با همان زندگی کنم

شب ها همگی باید از اتفاق چیزی کم نداشته باشند

مگر باز هم از سهم من کم گذاشته  باشی . . .

هر چه تو زیبا تر می شوی از تو دور می شوم

هر چقدر از تو دور  می شوم تو زیبا تر می شوی

همین که به هر شکل زیبایی در این فکر افتادم تا پشت شیشه ها به تماشایت بنشینم .

مگر باز هم از سهم من کم گذاشته باشی

مثل هیچکس نیستی . . .

مثل هیچکس . . .

نیستی . . .

چه فرقی می کند در میان باد ایستاده باشی یا در خیال آیینه ببینمت

موهایت را کنار بزن از روی پیشانی تا چشمهایت را هنوز هم باور کنم

و هر چه دلم می خواهد با تو سخن بگویم . . .

مگر باز هم از سهم من کم گذاشته  باشی . . .

رنگین کمان را از روی چشمهات دیدم

ظهر بود و هر چه دست دراز می کردم به تو نمی رسیدم . . .