نازنینم

 

نازنینم نگاهت چنان مرا مدهوش می سازد که گوئی از آسمان ستاره ای بس بزرگ بر دل کوچکم چشمک می زند و سخنان تو چنان آرامشی برای من به ارمغان می آورد که شبها با گذاشتن پلکهایم بر روی هم به آرزوهایم سفر می کنم .

پس ای معشوق من باز مرا بنگر و با من سخن بگو  . . .

ممنونم عزیز

 

هزار بار گریه کردم و تو ندیدی
هزار بار شکستم و بازم تو ندیدی
هزار هزار بار زار زار کردم و تو بازم هم ندیدی 

 جگرم کبابه
چه میدونی چی کشیدم
آره فرار کن برو....برو که از عشقم وحشت داری
برو....ولی بدون همیشه پبش منی...تو دلم...تو جگرم....تو تپش قلبم...تو خونم
هرکاری کردم فراموشت کنم نشد عزیز
هیچ داروییی پیدا نکردم
ولی چرا یه چیز هست که بهش می گن گریه...که البته موقتیه...می دونم که اصلا نمی دونی چیه
نخواستم عاشقت باشم...ولی نشد و نمی شه
می دونی چیه عزیز
ممنونم ازت
آخه تو این سالها چیزهایی رو به من دادی که هیچکس به من نداده بود
چشم های ضعیف و خسته رو پیشونی پینه بسته رو
قلب شکسته رو
همه رو یه جا بهم دادی
ممنونم عزیز  . . . 

بیزاری

 

همیشه راست ترین را تو می گویی
اینکه از بار پیشی که مرا دیدی
شکسته تر شده ام
ولی با همه ی اینها عاشق تر شده ام
من فکر می کنم تو
چاره ای دیگری نداری شاید!

 یا مرا از دیگران دور کنی
ولی می دانی بی وفا شده ای  
دیگر از دروغ بیزارم
 
دیدی! دیدی من تو را چگونه می خواهم
خیلی وقت است شکسته شده ام جانم 

موهایم را دیگر رنگ سیاهی نمانده است
هر روز یک اسانس تازه می زنم  

با آنکه همیشه می بینم برای تو تفاوتی ندارد

چون تو از من بیزاری . . .  

چند شنبه های بی تو

 

شاعرم!
این را از نگاهای چشم هایم نمی فهمی؟

سفیدی ناخن هایم

کوچکی آسمانم

و برش های دوری که از تو جا مانده است

پاییز بی شعرهای من

در ورق هایی دور

بی پنچ شنبه های تو پیاده می گذشتم

کوچکی آسمانم راهی به فردا نمی شناخت

وگرنه آمدنت را از دوردست های تو می گریست .

آخرین لحظه ی دیدار

 

در آخرین لحظه دیدار به
چشمانت نگاه کردم و
گفتم بدان آسمان قلبم
بی تو بهاری نیست
همان لبخندی که توان را
از من می ربود بر لبانت
زینت بست.و به آرامی از من  فاصله
گرفتی بی هیچ کلامی.من خاموش به تو نگاه می کردم
و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت
نحیف لحظه ای فقط لحظه ای  می اندیشید که
آسمان بهاری یعنی ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهانی
و این جمله ،جمله ای
بود بدتر از هر خواهش
برای ماندن و تمنایی
بود برای با تو بودن.