همیشه دوستت دارم

 

ای سر چشمه ی محبت


ای عشق واقعی


چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است


چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود


بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است


چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای


من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی


تو هوای دلم را با طراوت کردی


زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران پرواز میکنم


پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم

دیدار تو

 

من از قصه زندگی ام نمی ترسم 

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته  تغدیه می کنم

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که پاهایم توان راه رفتن را  ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.                                            بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام .

موج افنجار باران

 

این باران و این گورها که زنده زنده نفس می کشند کنار آدم پشت من تکیه می دهند . نگاهت از خاکستر  باران تکیده می کند

در میان حلقه های آب می شکنی

می خندی و

دست های باران را برایم باز می کنی

نزدیک می شوی و فاصله ات را با من کم می کنی

رسوب می شوم بر باران

دیری نیست که دیگر

برای تن تو پیر می شوم .

صندلی

   

صندلی در جاده منتظر است

آفتاب می آید و می رود

باران می آید و می رود

برف می آید و می رود

اما تو

نه از جاده می آیی

نه از قلب من  بیرون می روی.

در انتظار تو

  

هر شب که چشمانم را بر روی هم می گذارم 

در دلم آشوبی است 

و به راستی که جوشش درونم را احساس می کنم 

می دانی چرا؟  

چون که امید دارم که شاید ببینم تو را در خواب 

حتی اگر شده یه نگاه کوچک از پشت پنجره ی چشمانم 

هر صبح که چشمان را می گشایم 

معبودم را هزاران بار می ستایم  

که روزی دیگر را بر من ارزانی داشت 

می دانی چرا ؟ 

چون که امید دارم که شاید همین امروز 

تو را ببینم 

که حرف دلم را به تو بگویم  

من با همین آرزوها زنده ام 

ولی افسوس که هر شب و هر روز می گذرد 

وبه پایان می رسد  

اما انتظار رسیدن به تو هرگز پایانی ندارد .