از روی دلتنگی

خیال می کردم حرف هام شنیدنی ست باور کردنی ست.

اما فهمیدم می خواستی آنقدر خیره نگات کنم تا دوست دارمت را که نمی گویی

در ممنوعه ی نگات متوقفم نکند.

وبعد از آنگاه

چنان خیره ببینمت که باور کنم چقدر باور نکردی که  هنوز هم دوستت دارم

ساده و بی آلایش . . .

دردی در راه گلو

هیچ تا به حال دردی در راه گلویت افتاده است ، هیچ تا به حال پلک نگاهت در راه دیدار تازه ای درد گرفته است و مژگانت در ریل اشکها به پیشباز  رفته اند .

امروز در خانه ی نگاه من پنجره ای به دیدار تازه تو گشوده شده است  و این انتظار بر سر دیدگانم به خواب رفته است.  به گمانم امروز روز خوبی خواهد بود اما یک چیز عذابم میدهد و این دردی در این گلویم است که میگوید خیال را به بادها بده تا دور شوند اما این بار همه چیز عوض شده است میخوام درد گلویم را بگویم ، بگویم که مدتهاست که رفته ای  و میدانم بازگشتی در کار نخواهد بود

اما به دل خودم میگویم که روزی خواهی اما این هم یه خود فریبی است .

در سایه سار تنهایم برایم بگو  کلمات را به بازی بگیر و برایم بگو از روزهای خوب به هم پیوستن ، از جفت شدن و چسبیدن انگشتهایمان میان درزهای فاصله .

نه شاید بهتر است بگذاریم زمان میان سکوت جاری لبهای ما به قضاوت بنشیند و این شب به زبان بیاید!

کسی که در انتظارش نیستی

   نیمه شبی در خواب از دل تاریکی ها  می آیم ، آن که در انتظارش نیستی .

با گامهایی از هراس ،  به روی تختخواب خم می شوم به صدای قلبم گوش

می دهد .

اگر بیدار شود گریه می کند و التماس می کند ، اما می دانم اگر بیدار شود و ببیند  آن که در   انتظارش نیست  قلبش خواهد ایستاد .

اما به اتفاق دود سیگار خاکستر خاطراتم را به بادها می دهم !

دستهایم را برای تو می آورم

پیشانی ام را که در آفتاب دشت ها سوخته برای تو می آورم و یکه وتنها در جهنم آتش آفتاب سوخته برای تو می آورم .

پیشانی ام را که حتی به خاطر گلهای حلقه دار آویزارن کرده ایم خم نشد  برای تو می آورم ، می خواهی تازیانه اش بزن می خواهی نوازش کن !

قلبم را که در آرزوی با تو بودن است و چون کوههای آتشفشان شعله کشید و سوخت ، قلبم را می خواهی به دشنه اش بسپار ! می خواهی در آغوشش بگیر ! برای تو می آورم .

دستهایم را که ستاره ها را از آسمان چیده اند ، برای تو می آورم .

محبوب من !

دستهایم را برای تو می آورم می خواهی زنجیرشان بزن ! می خواهی در دستهایت آرمشان کن ...

اگر نیایی

اگر نیایی

سنگ به آسمان می زنم

و اشکم را به آسمان پرتاب می کنم

اگر نیایی

دمپایی را جفت می کنم

و پلک اینه را تر

فکر نکن گریه نمی کنم

یا رهایت

اخمی از خط آسمان کم نمی شود

اگر باز هم نیایی . . .