-
کابوس های ماه آگوست
9 خرداد 1386 13:16
خاطرات شفاف و پاک معصومانه آلوده شدند در ملحفه های سفید . . . هوا روشن شد و او رفت . . . روی میز .، بطری های خالی پیاله ای شکسته و قهقه ای جنون آمیز در سپیده دم آغشته به اشک .
-
تولد دوباره
18 اردیبهشت 1386 14:20
خون در رگ هایم یخ زده و فکرم از بی کرانگی عشق تا ابدیت مرگ نا له ی نیستی سر داد هزار بار مردم و هر بار با شعری نو از نو زاده شدم.
-
می خوا هم امشب برای تو بنویسم
6 فروردین 1386 02:11
می خوا هم امشب برای تو بنویسم جالبه مگه نه؟ دارم این نوشته رو برای تو می نویسم برای تو که دیگر در این نزدیکیها نیستی برای تو که نیستی که مثل همه دیوانگی هایمان تو بشینی و من تند و تند روی شلوار تو بنویسم!خیلی وقت است که از تو خبری نیست شاید بازم چمدان را بسته اید و اینبار کجای نقشه مقصد است!؟؟؟؟اصلا شاید من دارم برای...
-
خیسی یاد تو :
21 اسفند 1385 20:54
یادهایمان اگر تو را با خود نبرند من می برم به سبب همان عاشقیت که هم تو می دانی و هم من هیچ خیابانهای آن حوالی را که بی خیال و عاشق تویش پرسه می زدیم اگر خیابان آن حوالی چشمش را بست و تو را ندید تا از من بگیردت من از تو نمی گذرم نه از تو نه از تمام آن خیابانهای پر درخت که خاطراتی از ما و غش غش خنده هایمان دارند ولی...
-
می دانم باور نمی کنی
15 بهمن 1385 14:00
صدای آبی ذهنت را از پس هزار آیینه ی بخار گرفته شنیدم ، چقدر آرام و دلنشین بود ، اگر بگویم صدایت آرام بخش تمام من است ، اگر بگویم صدایت سبزینه های خیالم را چون گیسوان تو ، اسیر چنگالهای مهربان باد می کند وبی خودانه به هر سو پرواز شان خواهد داد ، اگر بگویم صدایت لحظه های خاموش عمرم را به شعاع خورشید نور باران می کند اگر...
-
گفتم که راهیم...
8 دی 1385 03:37
گفتم که راهیم ... چرا از من فرار می کنی نازنین من ؟ مگر نامه هایم به دستت نمی رسد؟... مگر داستان قلب عاشقم را برایت نگفتم؟... مگر نگفتم که راهیم گفتم که چند وقتی مهمان تو خواهم بود... گفتم قرار است دیگر نبینی مرا پس چرا فرار میکنی نازنین من... من که گفتم راهیم...
-
ما با همیم اگرچه سیگارهایمان را تنها میکشیم
3 دی 1385 00:55
ما با همیم اگرچه سیگارهایمان را تنها میکشیم تا در هیچ سطری از شعر تو اتفاق نیفتم و توی تلفن نگوییم که دوستت دارم از موهای فرفری من تا انگشت های کشیده تو و چشمهایت که به آدم خیره نمی شوند که دردی داغ از سر انگشتانت به سلول هایم می رسد سرم را به شانههایت دعوت میکنی وتو ی هر سلول یه دوستت دارم نقطه می بندد به هق هق...
-
زندان کوچک تو
24 آذر 1385 21:08
در زندان کوچک تو سردی دیوارها به چشمانت رنگ آسمانی می بخشد دیری است که عشق از تو در من نمانده در زندان کوچک تو ما شبیه پروانه ها هستیم و برای گریز از یک دیگر به شیشه های پنجره کوبیده می شویم من برای نجات خود گل های اتاقت را آب می دهم عطر آن ها سردی لب های تو را دارد!
-
خداحافظ پایان راه نیست
6 آبان 1385 20:25
خداحافظ پایان راه نیست زیبا بودی واژه بر لب های گرم تو شیرین بود من ماه رویان دیگری می شناختم پرتلاطم ُ چون گندم زار زرد اما واژه بر لب های تو شیرین بود! دل تنگ صدای جادویی ات هستم طبق مرگ را نبرید هنوز برای بازگشت دعا می کنم ...
-
شرمگین
26 شهریور 1385 19:03
عمرم همه در نالیدن بر باد رفت و زندگی ام همه در جرعه نوشیدن بر آب و اکنون بر لب دریای فنا منتظرم و من شرمگین و پریشان در این دنیای درد آور که ساعتی دیگر ـ را با تو بنشینم و تو روح دردمند من ـ به سراغ من بیای تا کوزه هایی که از آبهای سرد و خوشگوار سپیده دم های دور دست را آوردم از دست من بگیری . با چه رویی در را به روی...
-
جاده
6 مرداد 1385 12:09
نگاه که می کنم این جاده بهانه بی تو بودن را هی دست انداز می رود نه می چرخد تو خیال من تا حوالی تو سو که بر می گردانم پشت نگاه گرفته ی من که خیال تو را تا نمی دانم کجا کشاند حالا برای ادامه ی این شعر کا فه ای می خواهم که کجا پیچید کنار آن فنجانی از چشمان تو که می نوشم جاده بی تو راه می افتد نه سری می چرخانی نه دستی...
-
دیروز
3 تیر 1385 16:23
دیروز یک سال تمام در جست و جویت بودم اما تو بر لب هایم خفته بودی بعد، اشتباها لب هایم را به بهار دوختم چشم هایم را به باران قلبم را به گل و تو با سپیده ی صبح شبنم شدی و به درونم غلتیدی تا گلی که در اعماق قلبم بود پژمرده نشود ...
-
ساده لوح
28 خرداد 1385 18:56
همیشه در امتداد خنده های تو چیزی به من میگفت:نه اما همیشه من ساده تر از آن بودم که بفهمم ...
-
چشمهایت ماله من نبود ...
20 خرداد 1385 16:56
چشمهایت ماله من نبود ... ماله خودت هم نبود گاهی فکر میکنم اگر آن روز باران نمی آمد اگر آن روز باران راز چشمهایت را فاش نمیکرد من ساده دل خوش خیال... چه شعرها که برای آن چشمان غریبه نخواندم...
-
خاطرات خاکستری
13 خرداد 1385 14:09
بیا تا خاطرات خود را مرور کنیم خاطرات خاکستری انتظارهای سفید اضطرابهای من در پی تو بیا با زرورق خیال من به آن خاطرات برگردیم خاطرات سیاه و قسم به چشمهای شیشه ای تو که روزی صندلی های چرخ دار من را به شهر حلقه دار خواهد کرد!