-
نازنینم
11 خرداد 1388 17:12
نازنینم نگاهت چنان مرا مدهوش می سازد که گوئی از آسمان ستاره ای بس بزرگ بر دل کوچکم چشمک می زند و سخنان تو چنان آرامشی برای من به ارمغان می آورد که شبها با گذاشتن پلکهایم بر روی هم به آرزوهایم سفر می کنم . پس ای معشوق من باز مرا بنگر و با من سخن بگو . . .
-
ممنونم عزیز
3 اردیبهشت 1388 17:01
هزار بار گریه کردم و تو ندیدی هزار بار شکستم و بازم تو ندیدی هزار هزار بار زار زار کردم و تو بازم هم ندیدی جگرم کبابه چه میدونی چی کشیدم آره فرار کن برو....برو که از عشقم وحشت داری برو....ولی بدون همیشه پبش منی...تو دلم...تو جگرم....تو تپش قلبم...تو خونم هرکاری کردم فراموشت کنم نشد عزیز هیچ داروییی پیدا نکردم ولی چرا...
-
بیزاری
12 فروردین 1388 15:55
همیشه راست ترین را تو می گویی اینکه از بار پیشی که مرا دیدی شکسته تر شده ام ولی با همه ی اینها عاشق تر شده ام من فکر می کنم تو چاره ای دیگری نداری شاید! یا مرا از دیگران دور کنی ولی می دانی بی وفا شده ای دیگر از دروغ بیزارم دیدی! دیدی من تو را چگونه می خواهم خیلی وقت است شکسته شده ام جانم موهایم را دیگر رنگ سیاهی...
-
چند شنبه های بی تو
11 اسفند 1387 22:58
شاعرم! این را از نگاهای چشم هایم نمی فهمی؟ سفیدی ناخن هایم کوچکی آسمانم و برش های دوری که از تو جا مانده است پاییز بی شعرهای من در ورق هایی دور بی پنچ شنبه های تو پیاده می گذشتم کوچکی آسمانم راهی به فردا نمی شناخت وگرنه آمدنت را از دوردست های تو می گریست .
-
آخرین لحظه ی دیدار
19 بهمن 1387 20:51
در آخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان آسمان قلبم بی تو بهاری نیست همان لبخندی که توان را از من می ربود بر لبانت زینت بست . و به آرامی از من فاصله گرفتی بی هیچ کلامی . من خاموش به تو نگاه می کردم و در دل با خود می گفتم :ای کاش این قامت نحیف لحظه ای فقط لحظه ای می اندیشید که آسمان بهاری یعنی ابر باران رعد...
-
همیشه دوستت دارم
20 دی 1387 17:25
ای سر چشمه ی محبت ای عشق واقعی چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی تو هوای دلم را با طراوت کردی زمانی که با تو هستم به آسمان...
-
دیدار تو
15 آذر 1387 12:54
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغدیه می کنم ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که پاهایم توان راه رفتن را ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده...
-
موج افنجار باران
4 آبان 1387 15:19
این باران و این گورها که زنده زنده نفس می کشند کنار آدم پشت من تکیه می دهند . نگاهت از خاکستر باران تکیده می کند در میان حلقه های آب می شکنی می خندی و دست های باران را برایم باز می کنی نزدیک می شوی و فاصله ات را با من کم می کنی رسوب می شوم بر باران دیری نیست که دیگر برای تن تو پیر می شوم .
-
صندلی
2 مهر 1387 15:43
صندلی در جاده منتظر است آفتاب می آید و می رود باران می آید و می رود برف می آید و می رود اما تو نه از جاده می آیی نه از قلب من بیرون می روی.
-
در انتظار تو
17 شهریور 1387 15:34
هر شب که چشمانم را بر روی هم می گذارم در دلم آشوبی است و به راستی که جوشش درونم را احساس می کنم می دانی چرا؟ چون که امید دارم که شاید ببینم تو را در خواب حتی اگر شده یه نگاه کوچک از پشت پنجره ی چشمانم هر صبح که چشمان را می گشایم معبودم را هزاران بار می ستایم که روزی دیگر را بر من ارزانی داشت می دانی چرا ؟ چون که امید...
-
باغ پاییزی
12 مرداد 1387 17:21
رفتی و صدای خش خش برگهای دلم را زیر پایت نشنیدی اما برای همیشه ماند در گوش من آن صدای جانفرسا رفتی آسوده خاطر فارغ از تمام غمهای من و من ماندم و باغ پاییزی و سرد تو رفتی و حیا هم رفت تو رفتی و نجابت هم کوله بارش را بست تو رفتی و بهاری که پیش از تو رفته بود و دیگر هرگز برنگشت .
-
شب تولدت
11 تیر 1387 22:28
چه غروب غم انگیزی!! چقدر سخته تو شب تولدت تنها باشی چقدر سخته تو توی شب تولدت به جای فوت کردن شمعهای تولدت به آسمون نگاه کنی و آه بکشی نفرین نفرین نفرین . . . بر آن کس که شب میلادتو را از من گرفت و من با چشمانی اشک آلود زبانی ناتوان و قلبی مالامال از درد سکوت میکنم . فقط سکوت تا خدا تاوان قلب شکسته من و اشکهای شب...
-
فاصله ها
20 خرداد 1387 22:19
ت و با صدای گرفته نیز از آن سوی خط ، نشان بعدی مرا نمی دانی در فاصله گشت و برگشت گوشی را می گذارم نمی توانم جوابت را بدهم که هنوز هم باورم نمی کنم حضور تو را ، حالا دیگر از چهار راه خیلی گذشته ام که سر در میان دو دست تو می گیرم ، فاصله ات را از آن سوی خط اندازه می گیرم بر می خیزم با زیر آستین گریه ام را پاک می کنم و...
-
گلایه
11 اردیبهشت 1387 21:21
این چه اعتمادی ست که به تو کردم به این چشمهایت هیچوقت نباید اعتماد کرد تو را به چشمهایم می کشانی و از گذشته باز میگری از کلاف سر در گم که هر چه گره میخورد به تو نزدیک تر نمی شوم درست وقتی چشمم را می بندم دیگر زیبای تو را نمیبینم من را به بهانه ای روتوش می کنی و همه چیز را فراموش . . . این چه اعتمادی ست . . .
-
هر چه از تو باشد سهم مرا بیش تر بده
24 فروردین 1387 13:41
خوابت را که با من قسمت می کنی سهم مرا بیش تر بده تا هر چه را که دیده ای با همان زندگی کنم شب ها همگی باید از اتفاق چیزی کم نداشته باشند مگر باز هم از سهم من کم گذاشته باشی . . . هر چه تو زیبا تر می شوی از تو دور می شوم هر چقدر از تو دور می شوم تو زیبا تر می شوی همین که به هر شکل زیبایی در این فکر افتادم تا پشت شیشه ها...
-
از روی دلتنگی
12 فروردین 1387 10:55
خیال می کردم حرف هام شنیدنی ست باور کردنی ست. اما فهمیدم می خواستی آنقدر خیره نگات کنم تا دوست دارمت را که نمی گویی در ممنوعه ی نگات متوقفم نکند. وبعد از آنگاه چنان خیره ببینمت که باور کنم چقدر باور نکردی که هنوز هم دوستت دارم ساده و بی آلایش . . .
-
دردی در راه گلو
4 اسفند 1386 20:00
هیچ تا به حال دردی در راه گلویت افتاده است ، هیچ تا به حال پلک نگاهت در راه دیدار تازه ای درد گرفته است و مژگانت در ریل اشکها به پیشباز رفته اند . امروز در خانه ی نگاه من پنجره ای به دیدار تازه تو گشوده شده است و این انتظار بر سر دیدگانم به خواب رفته است. به گمانم امروز روز خوبی خواهد بود اما یک چیز عذابم میدهد و این...
-
کسی که در انتظارش نیستی
23 بهمن 1386 14:41
نیمه شبی در خواب از دل تاریکی ها می آیم ، آن که در انتظارش نیستی . با گامهایی از هراس ، به روی تختخواب خم می شوم به صدای قلبم گوش می دهد . اگر بیدار شود گریه می کند و التماس می کند ، اما می دانم اگر بیدار شود و ببیند آن که در انتظارش نیست قلبش خواهد ایستاد . اما به اتفاق دود سیگار خاکستر خاطراتم را به بادها می دهم !
-
دستهایم را برای تو می آورم
5 بهمن 1386 11:58
پیشانی ام را که در آفتاب دشت ها سوخته برای تو می آورم و یکه وتنها در جهنم آتش آفتاب سوخته برای تو می آورم . پیشانی ام را که حتی به خاطر گلهای حلقه دار آویزارن کرده ایم خم نشد برای تو می آورم ، می خواهی تازیانه اش بزن می خواهی نوازش کن ! قلبم را که در آرزوی با تو بودن است و چون کوههای آتشفشان شعله کشید و سوخت ، قلبم را...
-
اگر نیایی
16 دی 1386 12:53
اگر نیایی سنگ به آسمان می زنم و اشکم را به آسمان پرتاب می کنم اگر نیایی دمپایی را جفت می کنم و پلک اینه را تر فکر نکن گریه نمی کنم یا رهایت اخمی از خط آسمان کم نمی شود اگر باز هم نیایی . . .
-
دوستم بدار فقط همین !
6 دی 1386 14:43
آن گونه دوستم بدار ، که گرهی از هم بگشاییم . تنها دلبسته ی من باش چنان دوستم بدار که هر روز شوق مان بیشتر شود. مگو به مرگ تو ، برای من نمیر ، نه چنان مکن زنده باش و دوستم بدار فقط همین !
-
کویر لبهایت
25 آذر 1386 14:31
دلم می خواست با تو باشم ، به خاطر همه ی آنچه که وسعت (( ما بودن )) را در خود جمع می کرد ، دوست داشتم بی هیچ تشویق و واپس زدنی ، دستانت را بالینی برای خستگیهای التیام نیافته ام می کردی و تا ابدیت چشمانت ، در دامان پر مهرت می آرمیدم . کاش دوست داشتی مرا و قلبت ز نگاه من بی تفاوت نبود ، کاش لبهایت خمیازه کسالت بی کلامی...
-
نیایش من و تو
1 آذر 1386 00:57
باز صدای خش خش گامهایش را روی برگهای زرد دلم می شنوم که زیر لوایی از (( بیهودگی )) نزدیک می شود و من حتی از سایه خود نیز بیم دارم که روی دیوار های دلم چسبیده اند همیشه چشمانت حافظ من و توست و دستانت حجابی به وسعت یک فاصله بین عشق تو و پرستش من می کشد . می خواهم دستانم را دراز کنم و تو را لمس نمایم . همیشه بزرگترین...
-
به تو می اندیشم !
12 آبان 1386 18:50
به تو می اندیشم ! به تو که دشت این روزها را با من پیمودی . به تو که در هراس رها شدن ، تلنگرهای خشمت ، فریادی برای پرتاب شدن بود . به تو که دستانت آشیانه قدرتمند یک (( دلجویی )) بود . به تو که از پیچ آخر جدایی ، دستانت تا ابد یک (( یاد )) برایت تکان می خورد و تو دورتر و دورتر می شدی. نمی گویم سراپا شورم ! و شرر این...
-
عاشقانه
24 مهر 1386 01:23
سرم را روی چینهای با محبت ( بودنت ) می گذارم و صورت پر چین خاطرات را بارانی میکنم. تو را طلب می کنم ای دورتر از یک آرزوی من ! من اینجا بس دلتنگم و پیشانی ام ساییده بر در های انتظار است و تو از اینجا به فاصله ی همه ی ( پیوستنها ) دوری ! دستانت را می بوسم و روی پهنه ی قالی جای پاهایت را با آب می دهم تا باور ( بودنت ) در...
-
پیش از تمام شدن سال می آیی
10 مهر 1386 01:04
پیش از تمام شدن سال می آیی پیش از تمام شدن ماه پیش از تمام شدن این کار پیش از تمام شدن این روز پیش از مرگ این لحظه ... پیش از این که به گریه بیفتم سر انجام می ایی ... پیش از اینکه این شعر به پایان رسد پیش از ان که مرگ از راه رسد ... تو پیش از عشق تو پیش از مرگ تو از همه زودتر خواهی رسید ...
-
خورشید من انتظار و صبر درخت ندارم،
5 شهریور 1386 11:21
خورشید ! من انتظار و صبر درخت ندارم، مرا زودتر به گل بنشان بگذار تابش های تو یک باره بگریاند زمستان درونم را ، خورشید من انتظار و صبر بازگشت او را ندارم خورشید ، به من هدیه کن ، او را آبی بی کران سرزمین سبز من دیگر انتظار و صبر آمدن او را ندارم .
-
بر بلندی های ناامیدی
14 مرداد 1386 13:57
ایستاده ام سایه ام نالید . . . چون قاصدی ایستاده ام در مرز مرگ وناامیدی و سایه ام دگرگون و متزلزل مرا تا غار تنهایی ام با خود کشاند. در درونم چیزی فنا می شد رخت بر می بستم از وجودم چیزی از من کنده می شد و گم می شد تا ابد نالیدم . . . در ظلمتی مخوف نالیدم . . . نالیدم . . . بر بلندی های ناامیدی نالیدم . . . آنگاه نخ...
-
امروز ، من برای تو سرخ پوشیده ام
1 مرداد 1386 01:55
امروز ، من برای تو سرخ پوشیده ام رنگ توفانی که درون ماست ، و آن سرخی که بر بوم توست و در خون من امروز ، من برای تو سرخ پوشیده ام ، تا چشمانت را به درد آورم چشمانی که اینک بیش از همه می توانند تشخیص دهند رنگ های روحم را. امروز ، من برای تو سرخ پوشیده ام ، اما روز، روز سردی است برای من و تو و خون سپیدی در این سرخی هست...
-
دل تنگی
11 تیر 1386 02:25
من تن شب را سخت در آغوش کشیدم و به خود فشردم ، شهر جیغ زد . . . تو نبودی . . . و نخستین پرتو سپیده دم از پستان های شب فوران کرد